-
زندگی...
شنبه 28 مردادماه سال 1385 21:57
زندگی یعنی هیاهو زندگی یعنی تکاپو زندگی یعنی شب نو روز نو اندیشه نو زندگی یعنی غم نو حسرت نو پیشه نو زندگی باید که سرشار از تکان و تازگی باشد زندگی باید که در پیچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذیرد...
-
با کدام شوق؟!
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 13:28
دیگر از کدام روزنه با کدام شوق روی پنجهی پاهایم سادهگی کنم؟ در سالخوردهگی این ملال بیقرار در فراق دستهایم ایستادهگی کنم؟ مرا صدای جانانی ناوک مژگانی به آرام رسانده بود تا پوست و استخوان اکنون در چارقد خیال با سکوت دلدادهگی کنم!
-
دوست من
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 00:05
* ای دوست من، من آن نیستم که می نمایم، نمود پیراهنی است که به تن دارم، پیراهنی بافته ز جان؛ که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من، در امان می دارد. آن "من"ی که در من است، در خانه خاموشی ساکن است، و تا ابد همان جا می ماند؛ ناشناس و درنیافتنی. دوست من، من نمی خواهم هر چه میگویم باور کنی، و هر چه می کنم بپذیری؛...
-
بهشت همان قلب توست...
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 17:50
* من به خدا گفتم امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد. امروز انگار اینجا بهشت است... خدا گفت: کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد... و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست... * خدا مشتی خاک را برگرفت. میخواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید، و لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد. سالیانیست که لیلی عشق...
-
غریبه...
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 23:44
حس می کنم خیلی غریبه ام،خیلی.... دیگه این دفترو بستم،همه چی تموم شد،منم تموم شدم...
-
باز تنها...
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 07:03
تو اگر می دانستی که چه دردی دارد ، که چه زخمی دارد، خنجر از دست عزیزان خوردن، از من خسته مپرسی که چرا تنهایی...
-
باز تنها
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:15
با دلی افسرده اما با نگاهی رو به فردا باز تنها باز تنها می سرایم شعر غم را بی تو اما با خیالت باز تنها باز تنها می سرایم شعر غم را ساحل افتاده تنها می زند بر موج غم ها باز تنها باز تنها می سرایم شعر غم را باد سردی می نوازد چشم من را آه دردی می ستاید شعر من را شعر من در این خیال بی کرانه قصد دارد تا بگوید با تو از رنج...
-
انتظار
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 21:11
ناتانائیل،کاش در تو هیچ انتظاری،حتی میل هم نباشد وفقط استعدادی برای پذیرفتن باشد.آنچه را که به سویت می آید منتظر باش اما جز آنچه را که به سویت می آید خواستار مباش جز آنچه داری آرزو مکن!بفهم که در هر لحظه ای از روز میتوانی مالک خدا با همه ملکوتش باشی...آرزوی تو از عشق باشد و مالک شدنت عاشقانه زیرا آرزویی که موثر نباشد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 11:55
-
Goodbye cruel world
سهشنبه 27 آبانماه سال 1382 22:28
سلام.عجب دنیایی شده! آدم یه سلام ساده هم میخواد به کسی بکنه باید کلی فکر کنه که بقیه چه برداشتی می کنند چقدر راحت همه مردم شاعر شدند و تو حرفاشون کیلوکیلو عشق و احساس می ریزند چقدر ارزش آدما مفت شده! چقدر بی اعتمادی زیاد شده مردم چقدر راحت از انسانیتشون خرج می کنند و حیوانیت می خرند انگار نه انگار که قراره برن سفر،یه...
-
?Is It Full
یکشنبه 25 آبانماه سال 1382 23:17
کلاس درس فلسفه بود . روی میز استاد یک ظرف سس مایونز،تعدادی سنگ درشت،یک جعبه سنگریزه وجعبه ای شن ریز قرار داشت.همه با تعجب به آنها نگاه می کردند وقتی کلاس شروع شد ،استاد بدون اینکه حرفی بزند،ظرف خالی سس را برداشت و آن را با سنگ های درشت پر کرد.سپس از دانشجویان پرسید:آیا ظرف پر است؟ همه آن را تایید کردند استاد جعبه...
-
زمانی برای رها شدن
جمعه 23 آبانماه سال 1382 14:52
هی تو چقدر زود همه چی رو فراموش میکنی،انگار اصلا اتفاقی نیفتاده! تقصیر تو شاید نباشه،تقصیر این دنیای صفرویکی(دیجیتالی)امروزه اون همه ادعاها چی شد؟منم جای تو بودم فقط سکوت می کردم! یادته وقتی یه ریال هم نداشتی ولی توی سرت آرزوهای بزرگی داشتی!؟ میگفتی مردمی که آرزو و هدف دارند فقر نمی شناسند فقیر بودی ولی احساست تو رو...
-
هی تو!با تو هستم
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1382 22:06
وقتی که خودت می دونی این کار درست نیست چرا اصرار میکنی؟ وقتی که خودت می دونی جاش نیست که این حرفو بزنی آخه چرا بازم کار خودتو میکنی؟ وقتی که خودت می دونی که نباید این جا سکوت کرد چرا زبونت قفل میشه؟ وقتی که خودت می دونی حالت خیلی هم خوبه چرا خودتو به مریضی میزنی؟چرا به خودت تلقین میکنی که خیلی ناخوشی؟ خوب،بگذریم.آخرش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 20:22
دلم می خواست اولین نوشته هایم را با مداد کوچکی روی برگهای دفتری کاهی می نوشتم و به دستان باد می سپردم تا هر برگ از این دفتر به دنبال سرنوشت خود بر شانه های باد سفر کند و به دست همدلی در گوشه دنجی از این دنیای ویرانه برسد و من و او پشت به تمام بازیهای بچه گانه اطرافمان از حقیقت با هم درد دل کنیم اما افسوس که باد نامه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 19:35
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آبانماه سال 1382 12:00
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 18:51
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آبانماه سال 1382 14:50
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1382 13:50
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آبانماه سال 1382 17:42
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آبانماه سال 1382 22:05
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 18:52
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 17:39
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1382 13:49
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1382 09:50
برای همیشه تو را از یاد خواهم برد دیگر باد صبا هم تورا به فراموشی سپرده است وحاضر نخواهد شد که قاصدک تو شود ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه صبح آمد،ولی انگار هوا روشنتر از خاموشی بود چرا انقدر زود ،دیر می شود دل از من برد و روی از من نهان کرد خداوندا این بازی کی به پایان خواهد رسید عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 شهریورماه سال 1382 13:13
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1382 22:34
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است وهر انسان برای هر انسان برادری است روزی که دیگر درهای خانه هاشان را نمی بندند قفل افسانه ایست و قلب برای زندگی بس است روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1382 16:40
در هر غروبی باید به تماشای طلوع نشست
-
خواستن و شدن
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1382 18:35
برای دانشمند تنها هستی وجود دارد نه خواستن،نه ارزش گذاشتن نه خوب،نه بد.برای علم هیچ گونه هدفی متصور نیست،تا هنگامیکه در قلمرو علم ناب باقی بمانیم.هرگز نخواهیم توانست با حکمی از نوع تو دروغ نخواهی گفت ،روبرو شویم آلبرت انیشتین اگر آرزو عین واقعیت باشد دیگر آرزو نخواهد بود فاصله بین بودنها و خواستنهاست که در انسان ایجاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1382 07:51
انسان مانند رودخانه است هر چقدر عمیق تر باشد آرامتر است. < مونتسکیو >