دلم می خواست اولین نوشته هایم را با مداد کوچکی روی برگهای دفتری کاهی می نوشتم و به دستان باد می سپردم تا هر برگ از این دفتر به دنبال سرنوشت خود بر شانه های باد سفر کند و به دست همدلی در گوشه دنجی از این دنیای ویرانه برسد و من و او پشت به تمام بازیهای بچه گانه اطرافمان از حقیقت با هم درد دل کنیم اما افسوس که باد نامه هایم را از میان این همه انسان دوباره به دستان من می رساند.

حرفم نه حرفی از جنس ذهن است و نه سخنی از جنس دل بلکه تنها از روح بر می خیزد و بر یخبندان سرد صفحه کاغذم می نشیند؛ نه نویسنده ای با آرزوهای بزرگم و نه دانشجویی عاشق پیشه که به دنبال دلهای سوخته وقلندران شبگرد بگردم نه در خود ذوقی ادبی جز آنکه در وجود هر انسانی آرام گرفته می بینم آدمی معمولی هستم مانند همه آنهایی که در پیاده رو از کنارتان می گذرند در تاکسی کنارتان می نشینند با شما می خندند مثل شما فکر می کنند و هر طلوع آفتاب زره به تن می کنند و به جنگ مشکلات تازه می روند انسانی از این خارستان انسانها که بی هدف دراین برهوت دنیا می روید و بی اختیار و بی گناه به نیروی باد سوزان کویری روزگار از ریشه جدا می شود و اسیر در دستان آن سر گشته به این سو و آن سو می دود ساربانان و راهزنان دراین پهنه بسیارند ولی اوست که همراه با قافله یا تک تنها با کوله باری از مشکلات و مشکی که هرگزاز پس اتش پرسشهای بی پایان او بر نمی آید مستعصل پای در راه می نهد اما او هرگز به مقصدی نخواهد رسید زیرا که او نه در حرکت که همچون کائنات در گردش به دور خود می باشد تنها دراین گرداب خشک آنچه که با اوست یک سایه است سایه ای خنک و نسیم وار که پا به پای او پیش می آید وآن یک تفکر آبی رنگ در منتها علیه تمام بنبست های ذهن بشر است نوری شفاف تر از شادی و صمیمی تر از گریه و اما به راستی اگر او نبود هدف این داستان پرماجرای گذشت روزگاران چه می شد.
در هر عملی نیت اصل است و در هر تصمیمی هدف؛ و مقصود من تنها از در دل با تکه های کاغذ تخلیه پسمانده های هذم نشدهی روحم است که مرا به مرز انفجار خواهد رساند پس من نویسنده نیستم تا با ساز خواننده کوک شوم و نوشته هایم تمنای خوانده شدن از هیچ چشمانی ندارند که هدف از آفرینششان چیز دیگریست ولی اگر چشمان عزیزی بر این طلاطم امواج ذهن یک انسان شناور شد با آغوشی باز او را می پذیرم و از اینکه با من همسفر می شود خوشحالم و با تمام وجودم منتظر شنیدن راهنمایی از او می مانم امید بر آن دارم که هرگز سخنم به گذافه گویی نکشد و همیشه برای این روح بی قرار فقط کاتبی فرمان بردارباشم

نظرات 2 + ارسال نظر
بانو سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:37 ب.ظ http://bonbast.blogsky.com

سلام علی مرسی پیشم اومدی تو چگده گشنگ می نویسی مهربونی .هر کار از دستم بر بیاد برات انجام می دم .

لاله چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:46 ب.ظ http://pargol.blogsky.com

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد