سفر

مدت ها بود که همه رفته بودند و فقط این دو سر جایشان مانده بودند
از دیدن هم دلگرم و امیدوار می شدند.گویی هرگز قصد نداشتند از هم
جدا شوند و می خواستند مقاوم و استوار بمانند.تا اینکه در یک روز
سرد پائیز،باد یکی از آنها را از جایش کند و با خود برد.آخرین برگ
به خود لرزید و خود را از بلندی درخت به سوی زمین رها کرد
                                 (رضا رشیدی)