-
قاصدک ?!?!
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1382 09:52
- قاصدک باز تویی ! - چه لبت می خندد ، پس هنوز می دانی. قصه ام را باز گفتی! پیغام مرا بردی!؟! تو همانی نه ؟ همان که برایت گفتم قصه ام را! تنها تنها! - قاصدک پس چرا ماندی !؟! با من نمی آیی ! تنها تنها! ( کاش با تو بودم .) - چی ! سنگینم ! وزن را به همان خاک خواهم بخشید. خوب راضی شدی، من سبک می شوم. - چی هنوز سنگینم !؟!...
-
هستم ،ولی
شنبه 8 شهریورماه سال 1382 21:37
پیشترها برای خودم ابهتی داشتم.یعنی وجودم آنقدر موثر بود که هیچکدامشان جرات نمی کرد بیاید پایین.البته،همان موقع هم از خودم اراده ای نداشتم،اما با آن شکل وشمایل وآن لباسها،ظاهری پیدا کرده بودم که همه شان از من می ترسیدند.مخصوصا وقتهایی که باد در لباسهایم می افتاد حس می کردم تحرک ویژه ای دارم.ولی چیزی نگذشت که همه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1382 16:20
حافظا در دل تنگت چو فرودآمد یار خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟!
-
دوباره می نویسم
شنبه 1 شهریورماه سال 1382 09:28
چقدر سخت گذشت.دوماه اول تابستونو میگم.وقتی آدم انتخاب هاش زیاد میشه انتخاب گزینه درست خیلی سخت میشه! نمیدونم چرا دچار یه جور یاس و نومیدی شده بودم هیچ وقت قانع نبودم،همیشه میخواستم از هر چیزی شده خیلی کم بدونم و یاد بگیرم خیلی بده وقتی که آدم کلی کار داشته باشه که انجام بده ولی وقت اصلا نداشته باشه اینم خیلی بده که...
-
دل از من برد و روی از من نهان کرد
سهشنبه 31 تیرماه سال 1382 09:50
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 00:19
-
به پایان آمد این دفتر...
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 00:01
ناتانائیل٬اکنون کتاب مرا بیفکن.از آن رهایی بیاب.مرا بگذار و بگذر.عشقی که برای تو پر بارش کردم مرا زیاده از حد مشغول کرده است.اینکه تورا دوست دارم از آنست که از من متمایزی. در تو چیزی را دوست دارم که با من متمایز است. کتاب مرا بیفکن.آن خود را بجوی٬آنرا که دیگری بتواند به نیکی به تو بگوید مگوی٬وبه خوبی تو بنویسد منویس....
-
یک نفس راحت
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 13:31
بالاخره امتحانات هم به هر نحوی که بود٬خوب یا بد٬تموم شد و من امروز بعد از چند هفته طاقت فرسا تونستم یه نفس راحتی بکشم.تابستون ما هم شروع شد. کلی برنامه برای تابستون ریختم و کلی کار برای انجام دادن دارم. فعلا باید برم و یه کم استراحت کنم ٬خیلی خسته ام. گفتم تو این تابستون یه یادی هم از زمستون سرد کرده باشم: زمستان...
-
صد هزار دلار پول خرد
شنبه 31 خردادماه سال 1382 19:24
یکشنبه بانک رو زدم.باید پولهایی که نصیبم شده ببینید تا دوشنبه نتونستم اونا رو به خونه بیارم.خب،معلومه،برای اینکه وزنشون خیلی زیاد بود.بالاخره نشستم تا اونا رو بشمرم برام خیلی عجیب بود اون همه سکه گرد کوچولوی قهوه ای جلوی چشام قل می خوردن.صد هزار دلار پول خرد دارم،دریغ از یک اسکناس یا پول درشت.فکر نمی کنم هیچ آدم...
-
انتظار
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1382 16:58
ناتانائیل،کاش در تو هیچ انتظاری،حتی میل هم نباشد وفقط استعدادی برای پذیرفتن باشد.آنچه را که به سویت می آید منتظر باش اما جز آنچه را که به سویت می آید خواستار مباش جز آنچه داری آرزو مکن!بفهم که در هر لحظه ای از روز میتوانی مالک خدا با همه ملکوتش باشی...آرزوی تو از عشق باشد و مالک شدنت عاشقانه زیرا آرزویی که موثر نباشد...
-
سفر
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 17:15
مدت ها بود که همه رفته بودند و فقط این دو سر جایشان مانده بودند از دیدن هم دلگرم و امیدوار می شدند.گویی هرگز قصد نداشتند از هم جدا شوند و می خواستند مقاوم و استوار بمانند.تا اینکه در یک روز سرد پائیز،باد یکی از آنها را از جایش کند و با خود برد.آخرین برگ به خود لرزید و خود را از بلندی درخت به سوی زمین رها کرد (رضا...
-
چه امیدی؟!
یکشنبه 25 خردادماه سال 1382 21:58
من یک اسیرم،اسیر لحظه های سرد تنهایی زمستان از من افسرده می خواهد که امیدش دهم لیکن چه امیدی؟! امید آفتاب گرم تابستان؟! من که امیدم،آرزویم،شکوه سرد یک صبح زمستان است بهارم در خزانی زرد،دست می ساید بهارم سبزیش را مدیون پاییز است من یک اسیرم،اسیر آسمان مهربان شب
-
خدا را باخوشبختی ات مسنج
شنبه 24 خردادماه سال 1382 21:38
هر عمل کاملی با اشتیاق همراه است و تو از همین راه میدانی که باید آن عمل را بجا آوری من هرگز آن کسانی را که از انجام کاری دشوار به خود می بالند دوست ندارم.چون اگر کاری دشوار باشد بسیار بهتر است که انسان کار دیگری را انجام دهد ناتانائیل،هرگز مخواه که آبهای گذشته را از نو بچشی وهرگز گذشته را در آینده باز مجوی.از هر لحظه...
-
مزرع سبز فلک
جمعه 23 خردادماه سال 1382 12:28
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش دور خوبی گذران است...