* من به خدا گفتم امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد.
امروز انگار اینجا بهشت است...
خدا گفت: کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد...
و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست...
* خدا مشتی خاک را برگرفت. میخواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید، و لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد.
سالیانیست که لیلی عشق میورزد. لیلی باید عاشق باشد زیرا خداوند در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق میشود.
لیلی نام تمام دختران زمین است نام دیگر انسان.
خدا گفت: به دنیایتان میآورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق.
و هر که عاشقتر آمد، نزدیکتر است. پس، نزدیکتر آیید. نزدیکتر.
عشق، کمند من است. کمندی که شما را پیش من میآورد کمندم را بگیرید.
و لیلی کمند خدا را گرفت.
خدا گفت: عشق، گفتگوست، گفتگو با من با من گفتگو کنید.
و لیلی تمام کلمههایش را به خدا داد. لیلی همصحبت خدا شد.
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاکم را به نور بدل میکند، و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.
خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد.
گفت، من از آتشم و لیلی از گل است.
خدا گفت: سجده کن، زیرا من چیزی میخواهم، من چیزی میدانم که تو نمیدانی.
شیطان سجده نکرد، سرکشی کرده و رانده شد و کینه لیلی را به دل گرفت.
شیطان قسم خورد که لیلی را بیآبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست. خدا مهلتش داد، اما گفت: نمیتوانی، هرگز نمیتوانی لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من.
گمراهیاش را نمیتوانی، حتی تا واپسین روز حیات.
شیطان میداند لیلی همان است که از فرشتهها بلاتر میرود، پس میکوشد بال لیلی را زخمی کند عمری است که شیطان گرداگر لیلی میگردد، دستهایش پر از حقارت و وسوسه است او بدنامی لیلی را میخواهد بهانه بودنش تنها همین است میخواهد قصه لیلی را به بیراهه کشد. نام لیلی رنج شیطان است. شیطان از شیوع لیلی میترسد لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.