وقتی که خودت می دونی این کار درست نیست چرا اصرار میکنی؟
وقتی که خودت می دونی جاش نیست که این حرفو بزنی آخه چرا بازم کار خودتو میکنی؟
وقتی که خودت می دونی که نباید این جا سکوت کرد چرا زبونت قفل میشه؟
وقتی که خودت می دونی حالت خیلی هم خوبه چرا خودتو به مریضی میزنی؟چرا به خودت
تلقین میکنی که خیلی ناخوشی؟
خوب،بگذریم.آخرش که چی؟کی می خوای یه فکر اساس کنی؟
نمیشه و نمیتونم که نشد حرف.نا امیدم و هدف ندارم و از این حرفا تا کی؟
وقتی که خودت،خودتو باور نمیکنی چطور انتظار داری بقیه حرفاتو بفهمند؟
هی گوش کن،با تو هستم!بازم که حواست پرته!باز داری خیال می بافی؟
پس کی این چیزایی رو که تا حالا بافتی می خوای ببینی؟
یه دقیقه دست نگهدار!ببین اصلا سوزنتو نخ کردی؟
بعدش هر چقدر دلت خواست بباف!
سلام.عجب حکایتیه ها.خوبه به حرف بقیه هم گوش کنیما!!!
درود بر شما!
جالب بود! منتظر بقیهاش هستم...
دوستتان دارم... بدرود!
اول سلام.
دوم ببخشیدا با سوزن که نمی بافن با میل می بافن با سوزن می دوزن.
سوم خیلی خوب بود متنتون خیلی خوشم اومد.
و اما تا انتظار نباشه که حلاوت وصل معنی نداره اینطور نیست؟
ممنون که سر زدی.
موفق باشی.
سلام
ممنون که سر زدی.قالب وبلاگت خیلی قشنگه.وهمینطور پستت.بازم به ما سر بزن.موفق باشی.
آخه آقایون و چه به نخ و سوزن؟! ... راستی از کی تا حالا با نخ و سوزن میشه چیزی بافت ؟!!!
از شوخی که بگذریم فکر میکنم تونستم منظورت و بفهمم ، متاسفانه اکثر نسل جوون ما دچاره این ناامیدی مضمن شدن و من هرچه سعی کردم حداقل اطرافیانه خودم و نجات بدم ... نتونستم ! و راهه چاره ؟؟؟
نکتش توی همینه دیگه.با سوزن نمیشه بافت!یعنی کار از اساس خرابه!
من انقدر میدونم که با میل می بافن!
در ضمن صبر با انتظار خیلی فرق داره!من خودم با صبر موافقم تا انتظار.
صبر کلید گشایش است...
:)
mehman nakhandeh
با سلام و آرزوی توفیق و بهکامی
اى خدا در این روز بهره مرا از برکاتش وافر گردان
و بسوى خیراتش راهم را سهل و آسان ساز
faghat goftan faydei nadare.........be amal kar barayad
شما هم وبلاگ جالبی داری. منتظر بقیه نوشته ها هستیم.